سنگ باباقوری (Onyx) یا جَزع یمانی نوعی سنگ یمانی[۱] chalcedony است که رگهدار باشد. بیشتر سنگهای باباقوری رگههایی سفید و سیاه دارند. برخی از سنگهای باباقوری طبیعی هستند ولی بسیار از آنها را با رنگ کردن و لکهدار کردن عقیق تولید میکنند. در قدیم از سنگ باباقوری مهره ٔ مدور سیاه و سفیدی درست میکردند به شکل و رنگ چشم گوسفند مرده که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویخته یا گاه برای زینت استفاده میکردند.[۲]
سنگ باباقوری را معمولاً به صورت دامله (گنبدی) یا به صورت تیله میتراشند و همچنین برای تراش فرونقش intaglio و برجستهآذین[۳] cameo هم از آن استفاده میشود.
گونهها[ویرایش]رنگ رگههای سنگ باباقوری سفید و سیاه است. به آن گونه که رگههای رنگیاش بجای سیاه، طیفهایی از قرمز هستند عقیق یمانی Sardonyx میگویند.
غروانی: رنگهای درهم دارد و طول و عرض آن بلند و قطعههای بزرگی از آن یافت شده که از آن ظرفهایی ساختهاند.
بقرانی: کمیابترین سنگ باباقوری است. خطوط آن مستقیم و بدون کجی امتداد دارد و صفحات آن از سه رنگ قرمز و مرجانی سفید و بلوری شفاف تشکیل شده که گاهی یک رنگ سیاه یا سبز یا زرد در بعض انواع آن وجود دارد و تمام رنگهای مذکور طبیعی است و آن که بجز سه رنگ اصلی داشته باشد کمتر یافت میشود.
معرق: رگههای زیاد دارد. بیشتر آنچه در دست است از این نوع است. رگهای باریک موئین با رنگهای مختلط سیاه و قرمز و سفید و گاهی صورت درخت یا حیوان در آن دیده میشود.
فارسی: به این خاطر که مردم ایران بیشتر به این نوع تمایل داشتهاند فارسی نامیده شدهاست[۴] و این نوع از بقرانی کمبهاتر بوده و باباقوری حبشی در مرتبه پستتر از این است.[۵]
بَسلی: نوعی سنگ باباقوری است که لایه بالا و پایین آن قرمز مایل به سیاه باشد و خطوط سفیدی فاصل میان آن دو لایه است.[۶]
نامها[ویرایش]نام باباقوری را به صورت باباقری، باباغری و باباغوری هم نوشتهاند.[۷] باباقوری نوعی کوری است که در آن چشم، متورم و سیاه و سفید و کدر، بهرنگ چشم گوسفند مرده، شود و کمی درشتتر یعنی بزرگتر از حد عادی گردد.[۸] به سنگ باباقوری، عَقیق سلیمانی یا سنگ خلنگ یا قلنج[۹] نیز گفتهاند. خلنگ در فارسی به معنی سیاهوسفید است.[۱۰] در عربی و در متون قدیمیتر فارسی به سنگ باباقوری، جَزْع نیز گفتهاند.
توصیفات قدیمی[ویرایش]در لغتنامه دهخدا در مورد سنگ باباقوری یا جزع اینگونه آمدهاست[۱۱]: مهره ٔ یمانی که در او سفید و سیاه باشد. (از متن اللغة). شبه پیسه ٔ یمانی که چشم را در سپیدی وسیاهی به وی تشبیه دهند و اگر آن را در انگشتری کرده بپوشند مورث اندوه و خوابهای پریشان بیمناک و باعث مخاصمت با مردمان است و اگر بر آن موی زنی که زادن بر او دشوار گردد پیچند در ساعت بزاید. (منتهی الارب). شبه پیسه ٔ یمانی که چشم را در سپیدی و سیاهی به وی تشبیه دهند و مهره ٔ سلیمانی گویند. (ناظم الاطباء).مهره ٔ سلیمانی که سفید و سیاه باشد. (از غیاث اللغات) (آنندراج). مهره ٔ یمنی. (محمودبن عمر ربنجنی). مهرهای است یمانی منسوب به چشم شاهدان. (شرفنامه ٔ منیری). مهرهای است معروف که در او سواد و بیاض هست مثل رگها و در معدن عقیق یافت میشود. (از بحرالجواهر). مؤلف تحفة المؤمنین آرد: سنگی است که از یمن و حبشه خیزد و در او شبیه به چشم و طبقات او خطوط مستدیره ٔسفید و زرد و سرخ و سیاه ظاهر است و به فارسی قسمی از آنرا باباغوری گویند و قسمی سلیمانی است و ظاهراً عینالهر نیز نوعی از جنس او باشد. در سیم گرم و خشک و جالی و باحده است و باعث بیداری و جهت یرقان و منع خواب و جهت عسر ولادت پیچیدن آن به موی زنان مؤثر باشد و تعلیق او بر اطفال مورث سیلان آب دهن و رفع امالصبیان و نگاه داشتن او مورث خصومت مردمان با دارنده ٔ او و دیدن خوابهای هولناک است و رافع لقوه و سنون او جهت تنقیه و جلای دندان و ذرور او قاطع خون و جهت رویانیدن گوشت و بردن لحم فاسد و اکتحال او جهت رفع بیاض و نزول آب نافع است. و آنرا دو قسم است، یمانی و چینی. (از شرح قاموس) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص ۱۰۹ و قاموس کتاب مقدس و مخزن الادویه شود. بهترینش یمانی است و وزنش به عقیق نزدیک و سفید و سیاه و سرخ و آمیخته به الوان باشد. (از نزهة القلوب). شَبَه. شَوَق.
لغتنامه دهخدا در ادامه میافزاید[۱۲]: بیرونی آرد: سنگی است که در صلابت از دیگر سنگها برتری دارد و وزن آن در اصطلاح ما با قیاس بقطب ۶۳۱۸ است. و از معادن عقیق در یمن استخراج میشود و گویند: آن دو را با هم شباهتی است و نیز گویند: در معادن عقیق هند هم یافت میشود و اقسامی دارد که کمیابترین آن معروف به جزع بقرانی است، که خطوط آن مستقیم و بدون کجی امتداد دارد. و صفحات آن از سه رنگ قرمز و مرجانی سفید و بلوری شفاف تشکیل شده که گاهی یک رنگ سیاه یا سبز یا زرد در بعض انواع آن وجود دارد و تمام رنگهای مذکور طبیعی است و آن که بجز سه رنگ اصلی داشته باشد کمتر یافت میشود. حمزه گوید: جزع را بفارسی قلنج گویند و بقرانی باکری را هلنج ولی لفظ خلنج اختصاص به جزع ندارد بلکه هر موجودی را که خطهای رنگین و شکلهای مختلف باشد خلنج گویند چنانکه به زرافه و روباه و جز آن اطلاق شود بلکه این لفظ به چوبهای رنگین بیشتر اختصاص دارد و نوع رقیق را برای ساختن دسته ٔ کارد و خنجر بکار میبرند. و یک قسم آنرا جزع فارسی گویند بدانجهت مردم آنجا بیشتر بدان تمایل دارند و این قسم از بقرانی کم بهاتر و جزع حبشی در مرتبه پستتر از این است. و قسم دیگر بسلی است. نصر گوید: آنرا در زیت جوشانند تا رگهایش استوار گردد. و بعقیده ٔ کندی، معدن همه ٔ اقسام آن نزدیک به معادن عقیق است و تمامی آنها را یک یا دو روز در عسل میپزند تا رگهایش باز شود و اگرچنین باشد نزدیک است به آنچه در باب کیمیا آمدهاست که قسمی از سنگها در جوف زمین نمو میکند و قسمی کاهش مییابند و بعضی از آنها همچون جزع از رنگی به رنگ دیگر درآیند. قسم دیگر از جزع را غروانی گویند که رنگهای درهم دارد و طول و عرض آن بسیار و قطعههای بزرگی از آن یافت شده که از آن ظرفهایی ساختهاند که بگفته ٔ کندی گنجایش سی و اندی رطل آب داشتهاست و نصر قسم دیگری بنام جزع معرق ذکر کرده و شاید این صفت بجهت بسیاری رگهای آن باشد. هم او گوید: بیشتر آنچه در دست است از قسم اخیر میباشد که رگهای باریک موئین با رنگهای مختلط سیاه و قرمز و سفید و گاهی صورت درخت یا حیوان در آن دیده میشود. و در کتاب الاحجار آمده که جزع را معدنی است در چین که بجهت بدیمنی به آن نزدیک نمیشوند و تنها مردم بیچاره آنرا استخراج میکنند و به سرزمینهای دیگر میبرند، زیرا آن را مورث غم و اندوه میپندارند.
http://fa.wikipedia.org
دیدگاهها بسته شدهاند.