عقیق در لغت نامه دهخدا

مدیر فروش خرداد 17, 1393 دیدگاه‌ها برای عقیق در لغت نامه دهخدا بسته هستند
عقیق در لغت نامه دهخدا

عقیق .[ ع َ ] (ع اِ) مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود، و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد، تیره رنگ مانند آب که از گوشت نمکزده رود و در آن خطوط سپید خفی می باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگ سرخ ، و نوعی از نگینهای لعل . (دهار). سنگی است مشهور. (الفاظ الادویة). اجناس آن بسیار است در بلاد یمن و ساحل بحر روم و نیکوترین آن بود که بغایت سرخ و شفاف بود. (از اختیارات بدیعی ). بهترین او سرخ و زرد و سفید است . (از تحفه ٔحکیم مؤمن ). بر چند نوع است و سرخ آن که صفای لون بیشتر دارد به بود و آن در ملک یمن بیشتر است . (نزهةالقلوب ). معروف است و آن را نوعهای بسیار است لکن مخصوصاً باید در سنگ قرمز معروف استعمال شود، ولی عقیق سفید مقصودشان الماس نبوده زیرا قدما علم تراش آن را نداشتند و بعید نیست که مقصود از بلور بوده و یکی از سنگهای گرانبها و حکاکی شده است که بر سینه بند کاهن اعظم ، و هم یکی از سنگهای اساس اورشلیم بوده . (ازقاموس کتاب مقدس ). قسمی از بلور معدنی که به رنگهای مختلف متلون است . (ناظم الاطباء). سنگی است سیلیسی وآبدار که از کانیهای مجاور کوآرتز است ، و آن سیلیس خالص است که دارای n مولکول آب است و این n ممکن است تا 18 مولکول هم برسد و نسبت به انواع مختلف عقیق مقدار مولکولهای آب فرق می کند. بطور کلی فرمول عقیق را میتوانم بصورت nh2o و sio2 بنویسم . به علت وجود همین مولکولهای آب است که اگر عقیق خرد شده را روی آتش بریزند مثل خرده های نمک تک تک می کند و آبش را از دست میدهد. عقیق بر خلاف کوارتز بی شکل – یعنی آمورف – است و خاصیت ژلاتینی و کلوئیدی دارد، بطوری که گاهی منظره ٔ صمغ را پیدا می کند و سبک وزن است . عقیق در طبیعت به رنگهای مختلف بسیار زیاد است این سنگ در قلیائیات مثل پتاس و سود حل میشود و وزن مخصوصش بین 1/9 تا 2/3 متغیر است ، و گاه آنقدر سبک میشود که ممکن است روی آب بایستد. سختی این کانی نیز از کوآرتز کمتر است و بین 5/5 و 6 می باشد. عقیق اقسام بسیار مختلف دارد و اگر مخصوصاً رنگ سرخ آتشی داشته باشد بسیار جالب است و در زینت به عنوان یکی از احجار کریمه مصرف میشود. قسم دیگر عقیق سنگی است به نام دلربا که در داخل آن ذرات میکا فراوان است و برق این ذرات جلوه ٔ مخصوصی به سنگ میدهد (وجه تسمیه ٔ دلربا به همین مناسبت است ). عقیق در نتیجه ٔ جریانهای آب در سنگهای سیلیسی یا سنگهای سیلیکات دار و یا در نتیجه ٔ برخاستن گازهای اسید از درون زمین ایجاد میشود و در خلال سنگهای دیگر بوجود می آید مخصوصاً در بین سنگهای آذرین سطحی که ساختمان سماکی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). سنگی است شفاف به الوان ، و از آن نگین انگشتری کنند. و چون برنگ عقیق گویند مراد سرخ باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). واحد آن عَقَیقة است . (از اقرب الموارد) (دهار). ج ، عَقائق . (منتهی الارب ). و رجوع به الجماهر بیرونی صص 172 – 174 شود :
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق .

رودکی .

زان عقیقین میی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت .

رودکی .

میان ما دو تن آمیخته دو گونه سرشک
چو لؤلؤی که کنی با عقیق سرخ همال .

آغاجی .

ای سرخ گل تو بسد و زر و زمردی
ای لاله ٔ شکفته عقیق و خماهنی .

خسروی .

زمرد اندر تاکم عقیقم اندر شرب
سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام .

ابوالعلاء ششتری .

خوشه چون عقد در و برگ چو زر
باد همچون عقیق و آب چو زنگ .

عماره .

دوگویا عقیق گهرپوش را
که بنده بدش چشمه ٔ نوش را.

فردوسی .

عقیق و زبرجد فروریختند
می و مشک و عنبر برآمیختند.

فردوسی .

عقیق و زبرجد بر او برنگار
میان اندرون گوهر شاهوار.

فردوسی .

به یک تختشان شاد بنشاندند
عقیق و زبرجد برافشاندند.

فردوسی .

در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی .

ناصرخسرو.

سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن .

سنائی .

دل او هست سنگین پس چه معنی
که عشق او عقیق از اشک من ساخت .

خاقانی .

دروغ است آنکه گویند اینکه درسنگ
فروغ خورعقیق اندر یمن ساخت .

خاقانی .

رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق .

نظامی .

بخور مجلسش از ناله های دودآمیز
عقیق زیورش از دیده های خون پالای .

سعدی .

ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد
حنای عید می از بهر بوسه پیدا شد.

میرزا صائب (از آنندراج ).

– عقیق ابلق . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
– عقیق احمر ؛ عقیق سرخ . عقیق قرمز، که نوعی عقیق است . یَنَع. رجوع به عقیق سرخ در همین ترکیبات شود.
– عقیق اسود ؛ عقیق سیاه . رجوع به عقیق سیاه در همین ترکیبات شود.
– عقیق جگری . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
– عقیق چشم بلبلی ؛ نوعی عقیق شجری است که دارای دوایر متحدالمرکز کوچکتری است . زمینه ٔ این کانی به رنگ صورتی کم رنگ است . (فرهنگ فارسی معین ).
– عقیق دلربا ؛ نوعی عقیق براق با جلوه ای زیاد. رجوع به عقیق شود.
– عقیق رُطَبی ؛ عقیقی است سرخ تیره و خطوطی سفید و نازک در آن هست . (یادداشت مرحوم دهخدا).
– عقیق سرخ ؛ عقیق احمر. نوعی عقیق که دارای رنگ سرخ آتشی است و در جواهرسازی مصرف میشود (فرهنگ فارسی معین ).
– || نوعی مهر سلیمان سرخ رنگ ، که در جواهرسازی مصرف میگردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مهر سلیمان شود.
– عقیق سیاه ؛ عقیق اسود. نوعی سنگ آذرین شیشه ای شکل تیره از دسته ٔ سنگهای آتشفشانی قلیایی که شبیه شیشه های سیاه یا سبز (مثل شیشه ٔ ته بطریهای شکسته ) می باشد، به همین جهت به آن شیشه ٔ آتشفشانی نیز گویند. این سنگ چون دارای سختی و برندگی بالنسبه جالب است انسانهای نخستین وسایل دفاعی خود را (از قبیل سرنیزه و کارد و سوزن و غیره ) از این سنگ میساخته اند. ساختمان این سنگ در زیر میکرسکپ اغلب به صورت توده های بی شکل است و ندرةً دارای بلورهای فلدسپات می باشد. حجرالمینا. عقیق اسود. البسیدین . شیشه ٔ آتشفشانی . شیشه ٔ معدنی . (فرهنگ فارسی معین ).
– عقیق ِ لَب ؛ کنایه از لب از جهت تشبیه آن به عقیق در رنگ از اسمای محبوب است . (آنندراج ) :
به یکدست گیرد رخ شهرناز
به دیگر عقیق لب ارنواز.

فردوسی .

عقیق لب صنما تا جدایم از بر تو
همی حسدبرد از اشک من عقیق مذاب .

ادیب صابر (از آنندراج ).

– عقیق ْ لَب ؛ که لبی چون عقیق دارد :
کنار من ز عقیق آن زمان تهی گردد
که آن عقیق لبم در بر و کنار بود.

امیرمعزی (از آنندراج ).

– عقیق مذاب ؛ کنایه از شراب . رجوع به عقیق مذاب در ردیف خود شود.
– عقیق یمان ؛ عقیق یمن . عقیق یمنی . عقیق سرخ رنگ . رجوع به عقیق شود :
دُرّ یتیم گوهر یکدانه را ز اشک
جزع دو دیده پر زعقیق یمان شود.

سعدی .

– عقیق یمن ؛ عقیق یمانی . عقیق یمنی . عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد. رجوع به عقیق شود:
می اندر قدح چون عقیق یمن
به پیش اندرون دسته ٔ نسترن .

فردوسی .

– عقیق یمنی ؛ عقیق یمن . عقیق یمان . عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد : عقیق در یمن معدن نیک و عقیق یمنی مشهور است و آن معدن را قساس می خوانند. (نزهةالقلوب ج 3 ص 204).
|| به مجاز لب معشوق . (از آنندراج ). کنایه از لب است به مناسبت رنگ :
آتش چو نبات و سنگ حیوان
دارش چو عقیق تو سخنور.

ناصرخسرو.

عتابش گرچه میزد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ میبرید در جنگ .

نظامی .

وزین پس برعقیق الماس میداشت
زمرد را به افعی پاس میداشت .

نظامی .

|| کنایه از هر چیز سرخ و به رنگ عقیق است :
بر آن عقیق من سپه آورد زعفران
تا ساخت با الف من چو دال ذال .

ناصرخسرو.

تا چهره ٔ عقیق کند احمر از شعاع
بر اوج گنبد فلک اخضر آفتاب .

خاقانی .

– مثل عقیق ؛ مثل عقیق یمن : لبی سرخ . ماهی یا سیب زمینی یا پیازی خوب برشته شده . (امثال و حکم دهخدا).
|| وادی و دره . (از اقرب الموارد). || هرچه سیل بشکافد از زمین . (منتهی الارب ). هر مسیلی که آب سیل ، از پیش آن را شکافته باشد و وسیع شده باشد. گویند«سال العقیق » که مجاز است در معنی «سال الماء فی العقیق » ج ، أعِقّة. (از اقرب الموارد). || موی همزاد کودک . (منتهی الارب ). موی هر نوزادی از انسان و بهائم . (از اقرب الموارد). || پشم شتر بچه . || موی شکمی هر چه از ستور باشد. (منتهی الارب ).
منبع:
لغت نامه دهخدا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.